۱۵ آذر ۱۴۰۴
به روز شده در: ۱۵ آذر ۱۴۰۴ - ۱۰:۰۸
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۱۱۱۸۷۴۶
تاریخ انتشار: ۲۱:۵۹ - ۱۱-۰۹-۱۴۰۴
کد ۱۱۱۸۷۴۶
انتشار: ۲۱:۵۹ - ۱۱-۰۹-۱۴۰۴
واژه‌خانۀ عصر ایران

معرفت‌شناسی چیست؟

معرفت‌شناسی چیست؟
اپیستمولوژی یا معرفت‌شناسی تعیین می‌کند که «چه کسی» حق تولید دانش دارد و «چه نوع دانشی» معتبر شمرده می‌شود. برای مثال، در معرفت‌شناسی پوزیتیویستی، دانش "علمی" بالاترین مرتبهٔ اعتبار را داشته و دیگر انواع دانش— مثل دانش فلسفی یا عرفانی — بی‌اعتبار شمرده می‌شوند.

عصر ایران - معرفت‌شناسی یا اپیستمولوژی (Epistemology) یکی از بنیادی‌ترین شاخه‌های فلسفه و علوم انسانی است که ماهیت و حدود دانش را بررسی می‌کند. معرفت‌شناسی در واقع می‌کوشد مرز "دانش" و "نا-دانش" را روشن کند.

معرفت‌شناسی با ساده‌ترین پرسش‌های ممکن آغاز می‌شود ولی به ‌سرعت ما را به دشوارترین میدان‌های فکری می‌برد. پرسش‌هایی مثل «ما چگونه می‌دانیم؟»، «دانش چیست؟»، «مرز میان دانستن و گمان کجاست؟»، و «چه چیزی اعتبار یک گزاره را تعیین می‌کند؟» ممکن است در نگاه نخست ساده به نظر برسند، اما در واقع دریچه‌ای هستند به لایه‌های پیچیده‌ای از تفکر که بدون شناخت آن‌ها، نه تحلیل فلسفی و نه تحلیل سیاسی و اجتماعی به سرانجامی روشن نمی‌رسد.
 
 معرفت‌شناسی، برخلاف تصور برخی، صرفاً بحثی نظری و انتزاعی نیست؛ بلکه در علوم انسانی تعیین می‌کند که چه نوع دانشی معتبر است، چه نوع مدرکی پذیرفته می‌شود، و اساساً چگونه باید جهان را بشناسیم. از همین روست که اپیستمولوژی یکی از پایه‌های اصلی تفکر در علوم انسانی است و بدون آن بسیاری از مناقشات فکری قابل فهم نیستند. 
 
در معرفت‌شناسی، نخستین پرسش معمولاً دربارهٔ چیستیِ خود دانش است. وقتی می‌گوییم «چیزی را می‌دانیم»، دقیقاً از چه سخن می‌گوییم؟ فیلسوفان کلاسیک معرفت را «باورِ صادقِ موجه» می‌دانستند؛ یعنی برای اینکه بگوییم یک گزاره «دانش» است، باید سه شرط داشته باشد: نخست باور داشته باشیم که گزاره درست است؛ دوم آن گزاره در واقع و فی‌نفسه درست باشد؛ و سوم برای این باور دلیل و توجیه کافی داشته باشیم.
 
معرفت‌شناسی چیست
 
 اما همین تعریف به ظاهر ساده، به مرور زمان با چالش‌های جدی روبرو شد و نشان داد که «دانستن»، مفهومی بسیار سیال‌تر از آن چیزی است که در نگاه اول تصور می‌شود. از نیمهٔ قرن بیستم به بعد، مجموعه‌ای از مثال‌های ذهنی معروف نشان دادند که ممکن است کسی برای باوری دلیل کافی داشته باشد و آن باور نیز صادق باشد، اما همچنان نتوان آن را «دانش» نامید. این اختلافات ظاهراً نظری، در علوم انسانی تبعات مهمی دارد؛ چرا که تعیین می‌کنند چه نوع گفته‌هایی معتبر، چه نوع داده‌هایی قابل اتکا، و چه نوع تحلیل‌هایی قابل قبول‌اند.
 
در حوزهٔ علوم اجتماعی، اپیستمولوژی نقش تعیین‌کننده‌ای در شکل‌گیری روش‌ها و رویکردهای پژوهشی دارد. برای مثال، اگر پژوهشگری باور داشته باشد که دانش تنها زمانی معتبر است که از طریق مشاهدهٔ تجربی و اندازه‌گیری کمّی به‌دست آید، او در چارچوب معرفت‌شناختی‌ای قرار دارد که به آن «اثبات‌گرایی» یا پوزیتیویسم می‌گویند. در این دیدگاه، جهان اجتماعی قابل اندازه‌گیری، قابل پیش‌بینی و تابع نوعی نظمِ شبیه به قوانین طبیعت است.
 
 اما اگر پژوهشگری بر این باور باشد که پدیده‌های انسانی تنها از طریق فهم، تفسیر و تحلیلِ معنایی قابل شناخت هستند، او در چارچوب معرفت‌شناختی‌ای قرار دارد که «تفسیری» یا «هرمنوتیکی» خوانده می‌شود. در این نگاه، واقعیت اجتماعی امری چندلایه، مبهم و وابسته به زمینه است و نمی‌توان آن را با ابزارهای صرفاً کمّی فهمید.
 
همین اختلاف اپیستمولوژیک است که دو نوع نگاه متفاوت به تحقیق اجتماعی به وجود می‌آورد: نگاه نخست که بر عینیت، قابلیت اندازه‌گیری و پیش‌بینی تأکید می‌کند، و نگاه دوم که بر معنا، تجربه، ذهنیت و بافت اجتماعی تأکید دارد. این اختلاف به قدری عمیق است که گاهی یک پژوهش کمّی و یک پژوهش کیفی دربارهٔ یک موضوع واحد، دو تصویر کاملاً متفاوت ارائه می‌دهند؛ نه به دلیل تفاوت در داده‌ها، بلکه به دلیل تفاوت در نگاه معرفت‌شناختی.
 
اپیستمولوژی
 
اپیستمولوژی یا معرفت‌شناسی همچنین تعیین می‌کند که «چه کسی» حق تولید دانش دارد و «چه نوع دانشی» معتبر شمرده می‌شود. برای مثال، در معرفت‌شناسی پوزیتیویستی، دانش "علمی" بالاترین مرتبهٔ اعتبار را داشته و دیگر انواع دانش— مثل دانش فلسفی یا عرفانی — بی‌اعتبار شمرده می‌شوند. اما بسیاری از معرفت‌شناسی‌های غیرپوزیتیویستی برای دانش فلسفی یا عرفانی اعتبار قائل‌اند.  
 
 اما در دهه‌های اخیر، جریان‌های «انتقادی» مانند فمینیسم، مطالعات پسااستعماری و «نظریهٔ انتقادی» نشان داده‌اند که این سلسله‌مراتب معرفتی، خود بخشی از «ساختار قدرت» است؛ یعنی دانش هرگز بی‌طرف نیست و همواره در دل خود نوعی سوگیری دارد. وقتی یک نظام معرفتی مشخص می‌کند چه صداهایی شنیده شوند و چه صداهایی نادیده بمانند، در واقع قدرت را در سطح تولید دانش بازتولید می‌کند. بنابراین، از این منظر، اپیستمولوژی تنها پرسش از «چیستی دانش» نیست، بلکه پرسش از «قدرتِ دانستن» نیز هست.
 
یکی از مباحث مهم در معرفت‌شناسی معاصر، بحث «موقعیت‌مندیِ دانش» است. این ایده می‌گوید هیچ دانشی از بیرون و از منظر خداگونه تولید نمی‌شود؛ بلکه هر دانشی از موقعیتی خاص، با پیش‌فرض‌ها و محدودیت‌هایی خاص شکل می‌گیرد. وقتی تحلیلگری از یک کشور غربی دربارهٔ جامعه‌ای شرقی سخن می‌گوید، نگاه او ناگزیر با تجربهٔ زیستهٔ خودش درهم‌تنیده است. یا وقتی یک نظریه‌پرداز دربارهٔ زنان یا اقلیت‌ها سخن می‌گوید، باید توجه کرد که این سخن از چه موقعیت اجتماعی‌ای ناشی شده و چه تجربه‌هایی را نادیده گذاشته است. این تأکید بر موقعیت‌مندی دانش، در واقع نقدی است به باورهای قدیمی دربارهٔ «عینیت کامل»، و یادآوری می‌کند که حتی معتبرترین نظریه‌ها نیز از منظرهای خاصی مطرح شده‌اند.
 
محسن رنانی
 
در سیاست و رسانه نیز اپیستمولوژی نقشی کلیدی دارد؛ زیرا تعیین می‌کند که چه اطلاعاتی «خبر» به شمار می‌آید، چه تحلیلی «واقع‌بینانه» محسوب می‌شود، و چگونه می‌توان میان راست و دروغ تمایز گذاشت. در جهان امروز که اطلاعات با سرعت سرسام‌آوری تولید و بازنشر می‌شود، و تمایز میان امر واقعی و امر ساختگی دشوارتر از همیشه شده، پرسش‌های معرفت‌شناختی— مثل اینکه «چه منبعی معتبر است؟»، «چگونه می‌توان صحت یک خبر را تشخیص داد؟»، و «چگونه سوگیری رسانه‌ای شکل می‌گیرد؟» — اهمیتی دوچندان یافته‌اند. به‌عبارتی، اپیستمولوژی امروز صرفاً بحثی دانشگاهی نیست؛ بلکه بخشی از سواد رسانه‌ای و سیاسی است که هر شهروندی برای زیستن در دنیای معاصر به آن احتیاج دارد.
 
یک نکتهٔ مهم دیگر در معرفت‌شناسی معاصر، بحث «حدود معرفت» است؛ یعنی اینکه آیا اصلاً چیزهایی وجود دارند که نمی‌توانیم بشناسیم؟ برخی نظریه‌پردازان باور دارند که واقعیت همیشه از دسترس کامل شناخت می‌گریزد و آنچه ما دانش می‌نامیم، در نهایت تلاشی است برای نزدیک‌شدن به حقیقت، نه تسلط کامل بر آن. این نگاه، به‌ویژه در حوزهٔ انسان‌شناسی و جامعه‌شناسی، بسیار رایج است؛ زیرا جهان انسانی مملو از ابهام‌ها، تناقض‌ها و پیچیدگی‌هایی است که هیچ چارچوب نظری واحدی نمی‌تواند به‌طور کامل آن‌ها را توضیح دهد. بنابراین پذیرش حدود معرفت، بخشی از بلوغ فکری در علوم انسانی است، نه نشانهٔ ضعف روش‌شناختی.
 
در نهایت، اپیستمولوژی به ما یاد می‌دهد که دانش تنها مجموعه‌ای از گزاره‌های درست نیست، بلکه فرایندی زنده و پیوسته است؛ فرایندی که در آن پرسیدن، شک کردن، نقد کردن و بازاندیشی نقشی اساسی دارند. معرفت‌شناسی به ما می‌آموزد که هیچ دانشی قطعی و نهایی نیست، و همین عدم قطعیت است که تفکر انسانی را پیش می‌برد. اگر انتولوژی (هستی‌شناسی) به ما می‌گوید «جهان چگونه است»، اپیستمولوژی می‌گوید «ما چگونه جهان را می‌شناسیم»؛ و شاید بتوان گفت که بدون این دو، هیچ تحلیلی — چه در فلسفه، چه در سیاست و چه در رسانه— پایه‌های محکمی ندارد. به همین دلیل است که معرفت‌شناسی نه فقط یک حوزهٔ آکادمیک، بلکه ضرورتی برای تفکر نقادانه در زندگی مدرن است.
پربیننده ترین پست همین یک ساعت اخیر
ارسال به دوستان
ورود کد امنیتی
captcha