عصر ایران؛ بانو بیدر انی - هانس گئورگ گادامر (2002-1900)، فیلسوف آلمانی قرن بیستم، یکی از مهمترین متفکرانی است که در مسیر "فلسفۀ فهم و تفسیر" (یا هرمنوتیک)، تحولی بنیادین ایجاد کرد. او اندیشۀ خود را بر پایۀ دیدگاههای پدیدارشناسانۀ هوسرل و هایدگر بنا کرد، اما مسیر متفاوتی را نسبت به این دو فیلسوف در پیش گرفت.
گادامر بر این باور بود که فهم انسان هیچگاه خالی از پیشزمینهها، تاریخ، فرهنگ و زبان نیست. هر تجربه و فهمی که انسان به دست میآورد، در بستر تاریخی و اجتماعی او شکل میگیرد و نمیتوان آن را کاملاً از پیشزمینهها و زمینههای ذهنی جدا کرد. به عبارت دیگر، تجربۀ انسان هرگز صرفاً فردی و خالص نیست، بلکه همواره در تعامل با سنت، زبان و تاریخ آن انسان قرار دارد.
یکی از مفاهیم کلیدی در تفکر گادامر، مفهوم "ادغام افقها" است. هر فرد، با مجموعهای از تجربیات، دانش، ارزشها و فرهنگ شخصی، دارای یک افق دید خاص است. گادامر میگوید فهم واقعی زمانی رخ میدهد که افق دید ما با افق "دیگری"، چه یک انسان باشد و چه یک متن، در تعامل و ادغام قرار گیرد. این ادغام افقها باعث میشود ما نه تنها دیدگاه خود را تصحیح کنیم، بلکه به درک عمیقتری از واقعیت و تجربۀ دیگران برسیم. او معتقد بود این تعامل و گفتوگو با متن و دیگران، فرایند طبیعی و لازم برای هر فهمی است و پیشزمینهها، به جای اینکه مانع فهم باشند، میتوانند ابزارهایی ارزشمند برای رسیدن به فهم بهتر باشند.

نکتۀ دیگر در تفکر گادامر، اهمیت زبان و سنت در شکلگیری فهم انسان است. او معتقد بود که انسان از طریق زبان و سنتهای فرهنگی به جهان متصل میشود و تجربههای خود را تفسیر میکند. این بدان معناست که فهم انسان همیشه "تاریخی و اجتماعی" است و نمیتوان آن را از محیط و جامعه جدا کرد. گادامر همچنین تأکید میکرد که فهم بدون گفتوگو و تعامل با دیگران محدود و ناقص خواهد بود. گفتوگو، به معنای واقعی آن، فرایندی است که در آن افقهای مختلف با یکدیگر برخورد میکنند و به غنای فهم منجر میشوند. به این ترتیب، فهم انسان نه یک فعالیت منفرد و انفرادی، بلکه یک فرایند جمعی و پویا است.
گرچه گادامر بر "تجربۀ تاریخی و اجتماعی" انسان تأکید داشت، اما این به معنای نفی "تجربۀ فردی" نبود. او بر این باور بود که هر فرد در تعامل با دیگران و متون تاریخی، تجربۀ خاص خود را شکل میدهد و این تجربه میتواند به فهمی عمیقتر و دقیقتر منجر شود. مطابق این دیدگاه، فهم و تفسیر صرفاً یک فعالیت ذهنی یا انتزاعی نیست، بلکه عملی واقعی و مستمر است که در زندگی روزمره، هنر، ادبیات، تاریخ و علوم انسانی رخ میدهد. به بیان دیگر، تفکر گادامر تلاش میکند نشان دهد که فهم انسان نه یک کار مکانیکی، بلکه فرایندی زنده، پویا و همواره در حال تحول است.
یکی از تفاوتهای اساسی گادامر با هوسرل در همین نکته است که هوسرل در بحثهای پدیدارشناسانهاش بر "تجربۀ خالص و بدون پیشفرض" تأکید داشت، در حالی که گادامر معتقد بود پیشزمینهها بخشی طبیعی و حتی ضروری از تجربه و فهم انسان هستند. او تاکید داشت که نمیتوان "تجربه" را از تاریخ، فرهنگ و زبان جدا کرد، و هرگونه تلاش برای دسترسی به تجربۀ کاملاً خالص، نه تنها ناممکن، بلکه بیمعنی است. در عوض، فهم واقعی از طریق آگاهی به پیشزمینهها و تعامل با آنها حاصل میشود. این رویکرد، هم واقعگرایانه و هم کاربردی است، زیرا ما را به تعامل، گفتگو و بازاندیشی مداوم دعوت میکند.

گادامر همچنین به نقش هنر در "فرایند فهم" توجه ویژهای داشت. او معتقد بود هنر، چه ادبیات، چه موسیقی، چه نقاشی، میتواند ما را با تجربهها و دیدگاههای متفاوت مواجه کند و فرایند ادغام افقها را فعال سازد. وقتی به یک اثر هنری توجه میکنیم، نه تنها با ذهنیت خالق اثر روبرو میشویم، بلکه با پیشزمینهها و تجربههای خودمان هم در تعامل قرار میگیریم. این تعامل باعث میشود فهم ما عمیقتر و غنیتر شود و بتوانیم جهان و دیگران را با دیدی وسیعتر و دقیقتر درک کنیم.
به طور خلاصه، تفکر گادامر بر این اصل استوار است که فهم انسان همواره تاریخی، فرهنگی و زبانی است و تجربۀ فردی نمیتواند از این زمینهها جدا شود. مفهوم ادغام افقها، اهمیت گفتوگو، توجه به پیشزمینهها و نقش هنر و سنت، از عناصر کلیدی فلسفۀ گادامر هستند. گادامر به ما میآموزد که هر فرد در زندگی روزمره و تعامل با جهان، با فرایندی مستمر از تفسیر و بازاندیشی مواجه است. مطالعۀ اندیشههای گادامر میتواند نه تنها دانش فلسفی ما را غنی کند، بلکه درک ما را از تجربۀ انسانی، فرهنگ، هنر و جامعه نیز عمیقتر میکند و نشان میدهد که فهم واقعی، همواره محصول تعامل، تجربه و بازاندیشی است.
فراتر از نکات تأملبرانگیز گادامر در خصوص مسئلۀ "فهم"، او دربارۀ "عقل و اخلاق" هم نظری خاص داشت که میتوان آن را رأیی دانست به سود ادیان. گادامر تعارض مطلق بین سنت و عقل را نمیپذیرفت اما معتقد بود که نیروی حقیقی اصول اخلاقی مبتنی بر سنت است. او میگفت که اصول اخلاقی به راحتی اختیار نمیشوند و با بصیرتی آزاد پدید نمیآیند و بر دلایل عقلی استوار نیستند.
در واقع از نظر گادامر، اصول اخلاقی متکی به "سنت" هستند. سنت هم، چه در غرب چه در شرق، عمدتا در بستری دینی شکل گرفته است. بنابراین گادامر معتقد بود - یا دست کم از رأی او چنین مستفاد میشود- که اخلاق نهایتا پشتوانۀ دینی دارد نه پشتوانۀ عقلی؛ چراکه سنتهایی که اصول اخلاقی بر آنها مبتنی شدهاند، غالبا چیزی نیستند جز شکل نهادینهشدۀ پارهای از ارزشهای دینی.
بنابراین وقتی گادامر میگوید نیروی حقیقی اصول اخلاقی مبتنی بر سنت است و بر دلایل عقلی استوار نیست، رأی و نظرش دلالت دارد بر اینکه امحاء دین در زیستجهان انسانی، موجب فروریختن اصول اخلاقی خواهد شد. بنابراین سکولاریسم فلسفی یا ماتریالیسم، نهایتا به جهانی غیراخلاقی (یا جهانی غیراخلاقیتر از جهان کنونی) منتهی خواهد شد. چنین نگرشی، قطعا نوعی دفاع اساسی و زیربنایی از نقش دین در جامعۀ انسانی است؛ ولو که خود گادامر در آثارش تصریحی در دفاع از اهمیت اخلاقی نقش ادیان در حیات انسانی نداشته باشد.
پربیننده ترین پست همین یک ساعت اخیر