عصر ایران؛ بانو بیدرانی - فریدریش نیچه (۱۹۰۰–۱۸۴۴) فیلسوفی بود که با زبانِ تند، سبکِ گزارهای و رویکردی تهاجمی علیه ارزشهای پذیرفتهشده، تفکر در جهان غرب را به لرزه انداخت. مهمترین ویژگی آثار او نه ارائه یک نظام فلسفی منظم، بلکه فرایندِ بازاندیشیِ بنیادینِ ارزشها است؛ پرسشی رادیکال درباره منشأ، مشروعیت و پیامدهای آنچه ما «خوب» و «بد» مینامیم. در ادامه، محورهای کلیدیِ این بازاندیشی را بررسی میکنیم.
بحران معنا
«مرگِ خدا» یکی از مشهورترین و نمادینترین گزارههای نیچه است، اما اغلب به صورت ضربالمثلی سطحی خوانده میشود. نیچه مرگ خدا را نه صرفاً یک ادعا درباره وجود الهی، بلکه بیانی درباره زوالِ پایههای معنایی و ارزشیِ غربِ مدرن میداند. او معتقد بود سنتهای اخلاقی و معنویای که هزارتوی زندگی را معنا میکردند، بویژه سنت مسیحی، دیگر کارآییِ توجیهی و انگیزشیِ پیشین را ندارند. در غیاب خدا، دیگر نیرویی فوقِ فردی برای تثبیت ارزشها و ارائه هدف نهایی باقی نمیماند.
پیامدِ این اعلامیه دوگانه است: از سویِ یک سو خطرِ بیمعنایی (نیهیلیسم) وجود دارد؛ از سوی دیگر فرصتِ آزادسازی و خلقِ ارزشهای تازه توسط انسان نیز پدیدار میشود. برای نیچه، پرسش اساسی این است که بعد از مرگ خدا چه کسانی میتوانند — و خواهند خواست — ارزشهای جدیدی بسازند؟ او امیدوار به ظهورِ نوعی انسان تازه است که توانِ ایجادِ معیارهای نو را دارد، اما این امید در اثار او با تردیدها و هشدارهایی همراه است.
پرسپکتیویسم (چشماندازگرایی)
نیچه مخالفِ تصورِ "حقیقتِ مطلق و یکسان برای همه" است. او به سمت نوعی پرسپکتیویسم میرود: ادراکها، ارزشها و "حقیقتها" همیشه از منظرهای متفاوت و تابعِ نیروها، منافع و موقعیتها شکل میگیرند. این پرسپکتیویسم نه به معنی نفی همۀ حقیقتها، بلکه تصدیقِ "شرایطِ امکانِ حقیقت" است: چه کسی آن را ساخته، به چه منظور، و چه نیروهایی پشتِ آن قرار داشتهاند.
در نتیجه، روشِ نیچه غالباً با خوانشِ "تاریخی و ژنتیکی" از ایدهها همراه است: برای فهمِ یک ارزشِ اخلاقی باید نگاه کنیم که چگونه و چرا پدید آمده، چه نیروهایی آن را تداوم بخشیدهاند و چه منافعِ اجتماعی یا روانی را بازتولید میکند. این شیوۀ انتقادی، پایۀ روشِ معروف او یعنی "تبارشناسی" است.
نیچه در هفده سالگی
تبارشناسیِ اخلاق
در ادامۀ پرسپکتیویسم، نیچه میپرسد: ارزشها از کجا آمدهاند؟ او نشان میدهد که بسیاری از ارزشهای اخلاقیِ رایج محصولِ شرایطِ تاریخیِ خاص و سازوکارهای قدرتاند، نه بازتابِ قانونِ طبیعیِ عینی. مهمترین تمایز او میانِ دو نوع اخلاق است:
1. اخلاقِ سَرور (Master morality) یا اخلاقی که توسط طبقاتِ برتر، آریسته یا قهرمان شکل میگیرد. در این اخلاق، ارزشها بر مبنای "قدرتمندی، خلاقیت، عظمت" تعریف میشوند. این اخلاق "آریایی" و اصیل برای نیچه نمایانگر نوعی تاییدِ زندگی است.
2. اخلاقِ برده (Slave morality) یا اخلاقی که از جانب طبقاتِ ضعیف و تحتِ فشار شکل میگیرد. در این اخلاق، ارزشهایی مانند فروتنی، شفقت، تواضع و خودداری ترویج میشود.
نیچه نشان میدهد که این اخلاقِ بردهـمحور مبتنی بر "واکنش" است. یعنی وقتی فردی قوی نتواند خود را چنانکه باید ابراز کند، او ارزشهایی میسازد که برتریِ خود را معکوس کند و خودش را بر حسب "خوبیِ ضعفا" ابراز میکند. او تحلیل میکند که سرشتِ اخلاقِ مسیحی تا حد زیادی اخلاقِ برده است: ارزشهای مسیحی — فروتنی، تعادل، نفیِ شور و شوقِ زندگی — بهمثابه ابزارِ نفوذِ گروههای ضعیف عمل کرده و در عمل میلِ زندگی و خلاقیت را سرکوب کردهاند.
ارادۀ معطوف به قدرت
ارادۀ معطوف به قدرت یکی از ستونهای تفکر نیچه است، هرچند تعبیر و تفسیرهای مختلفی از آن وجود دارد. اراده به قدرت به معنای صرفِ میل به تسلطِ سیاسی نیست؛ بلکه نیچه آن را به عنوان اصلِ بنیادینی از حرکتِ زیستی میبیند: هر موجود زنده میل دارد نیرو، تأثیر و خودآفرینیاش را گسترش دهد. این اراده میتواند در اشکالِ متفاوت نمود یابد: هنر، علم، سیاست، اخلاق.
در این چارچوب، "اخلاقِ سروری" را میتوان فهمید: ارزشِ "بزرگی" بازتابِ ارادهای است که بر خلقِ عظمت و غلبه بر محدودیتها تأکید دارد. برعکس، "اخلاقِ بردگی" سعی میکند آن اراده را پنهان سازد و به جای آن ارزشهای تسکینی و بازدارنده بنا کند.
ابرمرد
مفهومِ ابرمرد در زیربنای ایدۀ نیچه در خصوص امکان "خلقِ مجددِ ارزشها" قرار دارد. ابرمرد نه صرفاً یک قهرمانِ نژادی یا جسمی، بلکه نمادِ انسانی است که توانِ فراتر رفتن از ارزشهای کهنه را دارد و میتواند ارزشها را به عنوان آثارِ خود خلق کند. ابرمردِ نیچه، شخصیتی است که از وضعیتِ تسلیمشده و اخلاقِ بردگی آزاد میشود تا زندگی را بر اساسِ قدرتِ خلق و خلاقیت بازتعریف کند.
اما ابرمرد نیچه نه در خدمتِ توجیه خشونت بیپرهیز است و نه نسخهای از اخلاق بیقید. او نمونهای است از فردی که میتواند با آگاهی از ریشهها و پیامدهای نظامهای اخلاقی، ارزشهایی را بیافریند که از تأییدِ زیستِ انسانی و خلاقیتِ بزرگ دفاع کند.
آزمون زندگی
بازگشت جاودانه یکی از سختخواناترین و نمادینترین ایدههای نیچه است: فرضی که میگوید زندگیای که اکنون آن را زیست میکنی، باید بارها و بارها — دقیقاً به همین صورت فعلی — تکرار شود. این پندار، آزمایشی اخلاقی است: آیا تو حاضری همین زندگی را بیپایان تکرار کنی؟ اگر پاسخ منفی است، این نشاندهندۀ این است که تو هنوز با زندگیات آشتی نکردهای یا به ارزشهای نادرست پایبندی.
ایدۀ بازگشت جاودانه وجهی اگزیستانسیال دارد: نیچه میخواهد انسان را به پذیرشِ کاملِ زندگیاش — با همۀ دردها و لذتها — برساند. یعنی عشق به سرنوشت و پذیرش آنچه هست.
"حقیقت" به مثابه ابزار قدرت
نیچه نقدی سخت بر مفهوم "حقیقت" ارائه میدهد: او نشان میدهد که ادعاهای حقیقتی اغلب در خدمتِ منافع اجتماعی و بقا هستند. "حقیقت" ممکن است پوششی باشد برای نظامهای قدرت که میخواهند کنترلی اجتماعی را توجیه کنند. بنابراین، پرسش نیچه این است که چگونه ادعاهای حقیقتخواهانه به عنوان ابزار به کار گرفته میشوند و چگونه "دروغهای مفید" (بهعنوان بازدارندۀ اضطراب یا سازندۀ همبستگی) در زندگی اجتماعی و سیاسی ایفای نقش میکنند.
این دیدگاه نیچه را به نوعی نسبیتگراییِ شناختی نزدیک میکند، اما نیچه بر اهمیتِ روشنبینی و خودآگاهی نیز تأکید دارد. یعنی شناخت انگیزهها و پیشفرضها را شرط هر نقد حقیقی است. تاکید او بر شناخت انگیزهها، در واقع توجهدادن به "علت"رفتارهای آدمیزاد است. آدمها دلایل زیادی در توجیه رفتارهایشان اقامه میکنند، اما اگر نیک بنگریم، در بسیاری از موارد، رفتار انسان برخاسته از عوامل غیرمعرفتی (علل) است.
نیچه مثل شوپنهاور و مارکس و فروید، نقش "علل" را در شکلگیری رفتار انسان بسیار مهم میداند و تاکید میکند که ناظرِ ناقد نباید مرعوب "ادعاها" و "دلایل اقامهشده به سود ادعاها" باشد بلکه باید به ریشههای غیرمعرفتی کنشهای انسانی نیز توجه کند. باید افزود که در بین متفکران گوناگون، شوپنهاور بیشترین تاثیر را بر نیچه داشت چراکه شوپنهاور معتقد بود عقل شأنی ندارد جز کارگزاریِ اراده. مفهوم اراده در فلسفۀ شوپنهاور بسیار مهم است و این اهمیت آشکارا به فلسفۀ نیچه هم راه یافته است.
هنر، تراژدی و اهمیت زیستیِ زیبایی
برای نیچه هنر نقش مهمی در بازسازی زندگی دارد. او در نوشتههایی همچون «زایش تراژدی» نشان میدهد که تراژدی با آشتی دو نیروی آپولونی و دیونیزی قابل تفسیر است. نیروی آپولونی نمادِ شکل و تقارن، و نیروی دیونیزی نمادِ شور، بیمرزی و اتحادِ پرشور با "زندگی و زیستن" است. تراژدی یونانی در نگاه نیچه، لحظهای است که انسان در مواجهه با رنج هستی، از طریق هنر، بر ابعاد "بیمعنایی" غلبه میکند و زیباییِ معنادار پدیدار میشود. در نتیجه، هنر و زیبایی برای نیچه ابزارِ تأییدِ زیستاند: هنرمند نمونهای است که از طریق خلق، معنا را بازآفرینی میکند و اثرش به نوعی جایگزینِ ارزشهای فروپاشیده میشود.
نیچه و فاشیسم
یکی از بحثبرانگیزترین برداشتها از اندیشۀ نیچه، نسبتِ افکار وی با ایدئولوژیهای نژادپرستانه و بویژه فاشیسم است. نیچه در زندگیاش مشی فاشیستی نداشت اما مفاهیمی مثل "ابرمرد" یا نقد او بر "اخلاق بردگی" و نیز ایدۀ "ارادۀ معطوف به قدرت" توسط نازیها و دیگر گروهها مصادره شد. بخش مهمی از این سوءبرداشتها نتیجۀ تحریفهای پسینی، مخصوصاً دخالتِ خواهرِ نیچه (الیزابت فورستر-نیچه) در سازماندهی و نشر گزینشیِ نامهها و نوشتههای اوست که گاه محتوایی تحریفشده و جهتدار تولید کرد.
اینکه چگونه افکار نیچه به شکل خطرناکی استعمال سیاسی شد، خود موضوع یک ارزیابی انتقادی تاریخی است. نیچه با تأکید بر فردیت، خصلت خلاق و ضدجمعگراییاش، در بسیاری جهات با ایدئولوژیهای جمعگرایِ خشونتطلب تناقض دارد. اما این نکته را هم نمیتوان انکار کرد که بعضی از ایدههای نیچه، قابلیت تفسیر فاشیستی و خشونتطلبانه را داشتند.
قطعا خود او، اگر تا زمان ظهور فاشیسم و نازیسم در ایتالیا و آلمان (یعنی تا اوایل دهههای 1920 و 1930) زنده میماند، با چنین تفاسیری موافقت نمیکرد، ولی به هر حال حساب نظریه از نظریهپرداز جدا است. آنچه از هر متفکری باقی میمانَد، آثار و نوشتار و گفتار اوست. بنابراین هر اندیشمندی هنگام طرح ایدههایش، شاید باید وسواس کافی را دربارۀ بهداشتی بودن نظراتش به لحاظ سیاسی به خرج دهد و همواره این دغدغه را داشته باشد که آنچه میگویم یا مینویسم، چه مدلولات سیاسیای ممکن است پیدا کند.
نیچه در بستر بیماری، تحت مراقبت خواهرش، یکسال قبل از مرگ
فلسفۀ شاعرانه
نیچه فلسفه را به صورت شاعرانه نوشت؛ نه به صورتِ سیستماتیک و نظاممند. سبکِ گزارهایِ او، با تصاویرِ قوی، استعارهها و تمثیلات، خود بخشی از استراتژی او برای بیدارکردن خواننده است. نوشتههای نیچه دعوتیاند برای عملِ فکری، آزمایشِ زندگی، و واکنشی اخلاقی نه صرفاً خوانشی انتزاعی. مشهور است که هایدگر بعدها کوشید فلسفۀ نیچه را که بیانی ادبی داشت، سیستماتیک کند. اینکه هایدگر در رویکردش به آرای نیچه، تا چه حد موفق شد تأملات فلسفی نیچه را، که زبانی شاعرانه و ادیبانه داشتند، در قالب یک "نظام فکری" جای دهد، موضوعی است که محققان عالم اندیشه دربارۀ آن اختلاف نظر دارند. هر چه بود، نیچه فیلسوفی بود با زبانی شاعرانه و مهآلود، و ادبیات و ادبیتی پررنگ و مسحورکننده.
میراث نیچه
تأثیرات نیچه بر اندیشمندان پس از خودش گسترده بوده است: از فروید (در مفاهیمی مانند ناخودآگاه) تا اگزیستانسیالیستها (سارتر، کامو) و فیلسوفان قارهای معاصر (هوسرل، دلوز، فوکو). ایدۀ تبارشناسیِ نیچه بویژه بر فوکو و بعدها بر مطالعات قدرت و دانش تأثیر گذاشت، و پرسپکتیویسم او الهامبخش نوعی بازنگری در مفاهیمِ اخلاقی و معرفتشناختی در فلسفۀ معاصر شد.
قبر نیچه
جمعبندی
نیچه دعوتی تند و پیگیر برای بازنگری بنیادین ارزشهای غرب ارائه میدهد. او نمیخواهد به سادگی نظامی جدید جایگزین نظامِ قدیم کند؛ بلکه میخواهد انسان را در مقام خالق ارزش قرار دهد. یعنی موجودی آگاه، قوی و مسئول. اندیشۀ نیچه مجموعهای از ابزارهاست: تبارشناسی برای بازنماییِ تاریخیِ منشأ ارزشها، پرسپکتیویسم برای شناساییِ زاویههای کاوش، مفهوم "اراده" برای فهم انگیزههای زیستی، و ایدههای "ابرمرد" و "بازگشت جاودانه" برای آزمودن ظرفیت فرد برای زندگیِ بهراستی مطلوب.
نیچه هم هشدار میدهد و هم امید میدهد: هشدار نسبت به نیهیلیسم و رکود معنایی که میتواند به تسلیم یا خشونت بیانجامد؛ و امید به اینکه انسانی نوین قادر به خلق معنا خواهد بود. فهم درست نیچه همیشه مستلزم جدال با تعبیرات سطحی و مصادرههای ایدئولوژیک است. نیچه را باید خواند نه برای یافتن یک آیین تازه، بلکه برای فراگیری هنر "تردید منتقدانه" و خلق ارزش در جهانی که - از نظر نیچه - دیگر «خدا» معنابخش آن نیست.
پربیننده ترین پست همین یک ساعت اخیر